نام من سحر عباسی است. من شاگرد صنف دوازدهم در مکتب مککالوم در امریکا هستم. سه سال پیش به امریکا آمدم. راه زندگی من آسان نبود. من از افغانستان هستم؛ کشوری که کوههای زیبا، رسم و رواجهای رنگین، و مردم شجاع و قوی دارد.
من در کابل، پایتخت افغانستان، زندگی میکردم. من به مکتب توتیا میرفتم که تقریباً ۳۰۰۰ شاگرد داشت. زندگی ما ساده بود، اما پر از خوشی. هر روز با شوق به مکتب میرفتم تا درس بخوانم و با دوستانم وقت بگذرانم. استادانم همیشه مرا تشویق میکردند که خوب درس بخوانم، و همصنفیهایم و من بعد از مکتب با هم درس میخواندیم. برای خانوادهام تعلیم خیلی مهم بود. من همیشه آرزو داشتم که در آینده یک شغل خوب داشته باشم. آن وقت زندگی آرام بود و من باور داشتم که هر چیزی ممکن است.

افغانستان یک فرهنگ غنی دارد که در آن موسیقی، شعر، و جشنهای بزرگ مثل عید و نوروز مهم هستند. خانواده و مهماننوازی بخش مهم زندگی ما است — هر مشکلی که بیاید، ما همیشه کنار هم میمانیم و به هم کمک میکنیم.

وقتی در صنف نهم بودم، طالبان کشور ما را گرفتند. آن روز مثل یک کابوس بود. وقتی خبرش را شنیدم، احساس کردم زندگیام تمام شد و تمام آرزوهایم از بین رفت. دخترها دیگر اجازه نداشتن به مکتب بروند و من مجبور شدم درسهایم را ترک کنم. این یکی از سختترین روزهای زندگیام بود. من خیلی ترسیده و غمگین بودم، اما هیچ وقت امیدم را از دست ندادم.
در سال ۲۰۲۲، خانوادهام و من تصمیم گرفتیم که افغانستان را ترک کنیم. سفر ما به امریکا طولانی و ترسناک بود، چون نمیدانستیم که آیا به سلامت میرسیم یا نه. ما مجبور شدیم خانه، دوستان و همه چیزهایی را که میشناختیم پشت سر بگذاریم. حتی اگر کمی انگلیسی بلد بودم، باز هم زندگی در یک کشور جدید خیلی سخت بود. همه چیز فرق میکرد — فرهنگ، مردم، و طرز زندگی. اولش خیلی مشکل بود که به اینجا عادت کنم، اما با کمک استادان و دوستانم کمکم اعتماد به نفس پیدا کردم. مهربانی آنها به من امید داد و باعث شد باور کنم که میتوانم زندگی تازهای بسازم

حالا که در امریکا هستم، یک فرصت دوم دارم تا آرزوهایم را دنبال کنم. من به چهار زبان صحبت میکنم: فارسی، انگلیسی، ترکی و کمی هندی. به راهی که آمدهام افتخار میکنم. زندگی در آستن خیلی فرق دارد با زندگی در افغانستان. اینجا فرصتهای بیشتری برای درس خواندن و پیشرفت وجود دارد. بعد از ختم مکتب، میخواهم به کالج بروم تا (Dental Hygienist) شوم. بعدتر میخواهم به یک دانشگاه بروم و در نهایت یک داکتر دندان شوم.
سفر من پر از مشکلات بود، اما پر از امید هم بود. هر قدمی که برداشتهام، مرا به آرزوهایم نزدیکتر کرده است. من مصمم هستم که به پیش بروم — برای خودم، برای خانوادهام، و برای آیندهای که همیشه به آن باور داشتم.